پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

عشق خاله، دو ماهگیت مبارک.

دیانای عزیزتر از جانم؛   نفسم........عمرم..........قشنگم..........پرنسسم  60روزه که پاهای قشنگت رو به این دنیا گذاشتی و همه ی دنیای ما شدی.......  60 روزه که مامان و بابای مهربونت مثل پروانه دورت چرخیدن..............   60 روزه که با خنده های تو خندیدن و با گریه هات گریه کردن...........    60 روزه که با مایی......   چه زیباست در کنار تو زندگی کردن و چه شیرین است نگاه کردن به بند بند وجودت......  چه آرامش بخش است عطر تن تو........  و چه خوب است که تو اینجایییییییییییی...
30 دی 1392

دختر عزیز مادر!

دختر عزیز مادر!           بعد از مدتها وقت کردم بیام به وبلاگت سری بزنم. میخوام این متن دکتر شریعتی که خیلی دوسش دارمو بهت تقدیم کنم:      ا ز شادی توست که من در دل میخندم ، از امید رهائی توست که برق امید در چشمان خسته‌ام می‌درخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس میکنم. نمی‌توانم خوب حرف بزنم، نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله‌های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام، دریاب! دریاب! من تو را دوست دارم. همه زندگیم و همه روزها و همه شبهای زندگیم، هر لحظه از زندگیم بر این دوستی شهادت میدهند، شاهد بوده&z...
25 دی 1392

دیانای53 روزه

امشب خونه مامان جون بودیم، به من خبر رسید که دیانا خانم به روی بابا مهدی لبخند زدن. نمیدونین چقدر بابا جونش خوشحال بود...... روزی که دیانا بگه بابا چه کار میکنه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   وقتی با دخملی حرف میزنیم خیلی تقلا میکنه، انگار میخواد حرف بزنه، مدام لبهاشو باز و بسته میکنه. امشب اینو با چشمای خودم دیدم و بیشتر از قبل عاشقش شدم.........قربون لب و دهن قشنگت بشه خاله زهرا.   فداتم میشم که وقتی میبینمت از محمدمهدی غافل میشم. من نمیتونم خودمو کنترل کنم و قربون صدقت نرم. پسرک هم عادت میکنه....... یواش یواش ...
23 دی 1392

سه تا نفس

دیانا جونم ببین زن دایی نوشین چی فرستاده برامون. یه عکس داغ داغ از آرنیکا جونم و دوقلوها آرش و آرنوشا..... الهی من بمیرم که پیش ما نیستید و ما باید عکس و فیلمای شمارو ببینیم..      ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تا تیرماه خیلی مونده. آخه ما چطور تحمل کنیم؟؟؟؟!!!!!!!!! این سه تا گل که میبینید، عشقهای عمه زهرا هستن تو ابوظبی. دلم لک زده براشون......ای کاش اینجا بودن تا همه کنار هم بودیم.... ای کاش تو بزرگ کردن بچه ها کمکشون میکردم.... ای کاش و صد ای کاش...............  راضی هستیم به رضای خدا. خدا جونم ، خیلی مواظبشون باش تا صحیح و سلامت بزرگ بشن. آمین &n...
23 دی 1392

یه نی نی جدید

4 روز پیش که دیانای قشنگ ما 49 روزه بود خداوند یکی دیگه از فرشته هاشو فرستاد رو زمین. بله، دختر عمه دوم دیانا جونم، به دنیا اومد. اسمش رو گذاشتن آدرینا....  امیدوارم قدمش براشون مبارک باشه.  تبریک به بابا مهدی جون که دوباره دایی شده......                                  آدريناي عمه م‍ژگان   دیانای عزیزتر از جانم، شیرینم، نباتم، عسلم، نفسم..........      خاله عاشقته و دربست در اختیارت. روز شماری میکنم که ز...
23 دی 1392

اولین لبخند پرنسس

قضیه از این قراره...............امروز دخمل خوشگل ما، با باباجونش تو خونه تنها بوده... آخه مامان ملیحه 40 دقیقه ای اومد پیش ما که بهمون سربزنه. آخه خاله فاطمه داره اساس کشی میکنه به خونه جدیدش و ما این روزا شدیدا سرمون شلوغه و مشغول جمع کردن وسایل خونه خاله جون هستیم.  بابامهدی و دیانا جونم خونه موندن و بیرون نیومدن، آخه هوا خیلی سرده.....مامان ملیحه وقتی برمیگرده و میره خونه، به دخترش سلام میکنه و دیانا جواب مامان جونش رو با یک لبخند پاسخ میده... مامان جونش کیف کرده بود که دخترکش متوجه حضورش شده و به روش لبخند زده.        بله، دیانای خوشگل ما اولین لبخندش رو در51 روزگی نثار ...
22 دی 1392

بدون شرح 1

         لحظه خداحافظی با دوقلوها و برگشتشون به ابوظبی    محمدمهدی در حال شستن لباسای دیانا خانم طلاي 43 روزه   ...
13 دی 1392

معنای زندگی

فرشته آسمانیم!  دیاناجان!   زندگی معنای پیچیده ای ندارد  همین که تو کنارم باشی یعنی زندگی   عاشــــــــقانه هایم تمامــــــــی ندارند    وقتی تو بهتریـــــــن اتفاق زندگیم هستی     دستهایم تشنه دستهایت است     پس با تو میمانم   بی آنکه دغدغه های فردا را داشته باشم  زیرا میدانم که فردا بیشتر از امروز دوستت دارم...   پس می نویسم برای فردا      تا یادم باشد تکرار روزهای جاودانه عاشقی     همیشه کنارت میمانم؛ مامان ملیحه ...
13 دی 1392

43روز با خانم طلا و برف

امشب دیانا جونم واسه اولین بار مهمون خونه خاله زهرا بود. آروم آروم همه جمع شدن و دور هم بودمون شروع شد. خیلی شب قشنگی بود و شما مثل همیشه خانم بودی و مامان و بابا رو اذیت نکردی. امشب بعد از 6 سال تو شهرمون برف اومد. خوشحالی ما دوچندان شد.....مدام پشت پنجره نظاره گر برف بودیم و خداروشکر میکردیم که این نعمت خوبش رو بعد از 6 سال به ما هدیه داد. زهرا، امیرمحمد، محمدمهدی (و البته سردستشون مرتضی)  آخرشب جلوی در خونمون برف بازی کردن و کلی شاد شدن.      دیانا جونم; با اومدنت به این دنیا همه قشنگی هارو با خودت برامون هدیه آوردی عزیزم       چه خوب شد ...
13 دی 1392